نویسنده سریال «پایتخت»: به سکانس دعوای بهتاش افتخار می‌کنم - آرش عباسی نویسنده «پایتخت»،

تهران-ایرنا- محمود گبرلو روزنامه نگار اصولگرا می‌گوید: به بهانه سربازی عضو سپاه پاسداران بندر گز شدم، چون به شدت به امر تبلیغات علاقه داشتم و فعالیتم در حزب و سازمان تبلیغات خیلی پرشور بود بعد از دوره آموزش نظامی وارد بخش تبلیغات سپاه شدم. از آنجایی که صدایم تقریبا خوب بود و بیان خوبی هم داشتم به تدریج مجری مراسم انقلابی و تریبون نماز جمعه شدم و سال‌ها این تریبون در اختیارم قرار گرفت. «پروژه تاریخ شفاهی روزنامه نگاری و رسانه ایران» چند سال پیش رقم خورد. وقتی سراغ روزنامه نگارانی چون عباس عبدی، جلال فیاضی، محمد حسین خوشوقت، بهروز بهزادی و ... رفتیم. آن زمان نام برنامه ما «پروژه تاریخ شفاهی رسانه‌های ایران ایرنا» بود. اکنون با نامی متفاوت، دنباله همان پروژه به مخاطبان ایرنا عرضه می‌شود. انتخابمان برای شروع محمود گبرلو روزنامه نگار اصولگراست. ماحصل گفت‌وگوی حدود سه ساعته پروژه تاریخ شفاهی روزنامه نگاری و رسانه ایران در چند بخش ارائه می‌شود. پدرم مسگر دوره گرد بود من محمود گبرلو متولد ۱۳۴۱ شمسی در بندر گز نزدیکی گرگان در استان گلستان هستم. مادرم می‌گوید: تو خرداد به دنیا آمدی و ما هم به شوخی و طنز می‌گوییم ما از همان نسل خرداد ۴۲ هستیم که امام خمینی(ره) فرمودند یاران من اکنون در گهواره‌اند. پدرم یک مسگر دوره‌ گرد بود. قدیم در تکایا و مساجد از ظروف مسی برای پخت و پز استفاده می‌شد. پدر، کارش سفید کردن این ظروف بود. همین باعث می‌شد که من و دیگر پسران پدر همیشه در تکایا و مساجد کنار پدر باشیم. پدرم آهسته آهسته توانست مغازه‌ای بخرد و از دوره گردی راحت شود. ایشان اکنون به رحمت خدا رفته است. مادرم خانه‌دار هست و تا کلاس ششم ابتدایی درس خوانده و در قید حیات است. من پسر ارشد خانواده هستم. ۵ برادر هستیم و یک خواهر. برادرهایم به ترتیب سن مسعود، مجید، سعید و یاسین و خواهرم فاطمه (سهیلا) نام دارند. یاسین ۲۲ سالش بود که در اتوبان آهنگ تهران تصادف و فوت کرد. برادر دیگرم مسعود که فارغ‌التحصیل تئاتر بود دچار سکته قلبی شد و درگذشت. پند پدر پدرمان سواد نداشت اما ما خیلی مشتاق مطالعه کتاب و روزنامه و مجله بودیم. پدرم برای چیدن وسایل و ظروف، روزنامه زیاد می‌گرفت و عشق من این بود که این روزنامه‌ها را ورق بزنم و بخوانم. مجلات اطلاعات هفتگی و جوانان را هم بدون استثنا می‌خریدم و می‌خواندم و همیشه کیهان و اطلاعات در اختیارم بود. پدرم در تربیت بچه‌هایش بسیار سنجیده عمل می‌کرد. با اینکه یک مسگر ساده بود. همیشه به ما می‌گفت با بزرگان بگردید. اجازه هم نمی‌داد با هر کسی رفت و آمد کنیم. منظورش از بزرگان هم، افراد عالم و باسواد و آدم‌های ثروتمند بود. این دو برایش ملاک بود. چون به خاطر شغلش همیشه در مسجد بودیم پاتوقمان کتابخانه مسجد بود. من و برادرانم همیشه از مسجد و یا کتابخانه شهر، کتاب می‌گرفتیم و می‌خواندیم. من در درس به سختی نمره قبولی می‌گرفتم. اما علاقه ام به کتاب سیری ناپذیر بود. از مراد برقی تا گریه برای فیلم هندی قبل از انقلاب تلویزیون نداشتیم. سریال‌های خاصی مانند «مراد برقی» را در خانه همسایه می‌دیدیم. من همیشه با آگهی‌های پوستر فیلم که در روزنامه‌ها چاپ می‌شد، تخیل می‌کردم. فکر کنم به همین دلیل عاشق سینما شدم. قدیم رسم بود وقتی سینما فیلمی را نشان می‌داد برای تبلیغ فیلم، صدای فیلم از بلندگویی که در کوچه یا خیابان بود پخش می‌شد. من از طریق این بلندگو داستان فیلم را برای خود تخیل می‌کردم. یکبار که پولی گیرم آمده بود یواشکی به سینما رفتم. فیلم «غلام ژاندارم» نام داشت دیدم «ناصر ملک مطیعی» قهرمان آن بود. او با ظالمین می‌جنگید و «عارف» هم خواننده فیلم بود. آن را خیلی پسندیدم. اما وقتی از سینما بیرون آمدم دیدم پدرم با دوچرخه‌اش دم در ایستاده است. چون اعتقاد مذهبی داشت تا خانه مرا کتک زد و گفت چرا این کار کردی، کار زشت و خلاف بود و تو حق نداری سینما بروی. بعدا فهمیدم بلیت فروش سینما که از مشتریان پدرم بود مرا شناخته و گفته پسرت امروز به مدرسه نرفته و به سینما آمده است. گاهی اوقات ما را از مدرسه به سینما می‌بردند. خاطرم است یک‌بار که این اتفاق افتاد یک فیلم هندی برای ما پخش کردند. درام آن آنقدر قوی بود که اشک ما را درآورد. من رویم نمی‌شد جلوی بچه‌ها گریه کنم. در سینما عینک دودی زدم و فیلم را در تاریکی دیدم و گریه کردم. ریشه بلبل زبانی من! آن زمان فعالیت فرهنگی‌ چندانی در مدارس نبود که بخواهیم انجام دهیم. اصلا فرهنگش در مدارس وجود نداشت. معلم‌ها و مدیران بیشتر دنبال این بودند که دانش آموزان درسشان را بخوانند آن هم با تنبیه. شاید یکی از دلایل تنفر من از فضای مدرسه، همین تنبیه‌ها و توبیخ‌ها بود. برادرهایم درسشان بهتر بود به خصوص یکی از آنها که نمراتش عالی بود. سال‌های پایانی دبیرستان من مصادف شد با انقلاب. من در جریان روزهای انقلاب در مسجد فعالیت جدی داشتم. امام جمعه‌ای داشتیم به نام حجت الاسلام نبوی که خیلی در مبارزات انقلابی فعال بود. با پسرهای ایشان آشنا شدم. الان آنها هر کدام برای خود شخصیتی هستند. یکی‌شان آقای محسن نبوی است که الان در وزارت خارجه است و مدتها سفیر بود. دیگری آقای جعفر نبوی است که الان فکر کنم در حوزه علمیه قم است. خاطره ای بگویم. زمانی که برنامه «هفت» را اجرا می‌کردیم یک روز پیرمردی به من زنگ زد. گفت من جعفر نبوی هستم همان که مسئول کتابخانه مسجد محله تان بودم. به خانواده‌ام گفتم یکی از دلایلی که ایشان در برنامه هفت مثل بلبل حرف می‌زند به خاطر این است که روزی سه کتاب از کتابخانه مسجد می‌گرفت و می‌خواند. این از اثرات همان کتاب‌هایی است که می‌خواند. من با دوستان مدرسه‌ای خیلی دمخور نبودم ولی با رفقای مسجدی ام چرا. با آدم‌های متشخص مذهبی خیلی ارتباط داشتم، مثل آقای منوچهر متکی و آقای عباس محمدی که در مقطعی فرمانده سپاه بندر گز بودند و همین طور حجت الاسلام ربانی که بعد از انقلاب امام جمعه بندر گز شدند. فکر میکنم چون با این طیف آدم‌ها ارتباط خیلی نزدیکی داشتم از نظر فکری رشد انقلابی و مذهبی کردم عشق کپی تا پایان دبیرستان که بندر گز بودم. با پیروزی انقلاب مدتی در حزب جمهوری اسلامی کارهای تبلیغاتی و فرهنگی‌اش را انجام می‌دادم. آقای منوچهر متکی مسئول حزب بودند و من و عده‌ای هم سن و سال‌های من، جوان‌های حزب بودیم که سعی می‌کردیم کارهای اجرایی آنجا را انجام دهیم. مدتی هم به سازمان تبلیغات اسلامی بندر گز رفتم و کار تبلیغاتی کردم. مثلا خطبه‌های نماز جمعه را پیاده تنظیم و تایپ می‌کردم. مدتی هم وارد گروه تئاتر «فلق» بندر گز شدم. این‌ها از قبل از انقلاب تئاتر کار می‌کردند و من هم گاهی یواشکی می‌رفتم و نمایش‌هایشان را می‌دیدم. با پیروزی انقلاب این گروه، اجرای نمایش‌های انقلابی و مذهبی را آغاز کردند. ابتدا سیاهی لشکر گروه بودم ولی آهسته آهسته رشد کردم و جزو بازیگران اصلی شدم. سیاست با روحیه من جور نبود آرام آرام وارد حوزه خبری سینما و تئاتر و تلویزیون شدم. خبرهای آن سه حوزه را تهیه می‌کردم. آقای انبارلویی هم جزواتی درباره فنون روزنامه‌نگاری از جمله سبک و ساختار خبر، تیترزنی، لیدنویسی و گزارش‌نویسی در اختیار من گذاشت که آنها را مطالعه کردم. مدتی بعد به من گفتند ما خبرنگار پارلمانی امین نداریم، شما بیا و برو مجلس. همزمان که کار خبری هنری می‌کردم و گاهی درباره یک فیلم یا تئاتر می‌نوشتم. خبرنگار مجلس هم بودم و کارم شده بود گفت و گو با نماینده‌ها. مصاحبه می‌گرفتم و روزنامه چاپ می‌کرد. بعد از شش ماه از این کار پشیمان شدم چرا که با جنس من جور در نمی‌آمد. یک روز با آقای انبارلویی صحبت کردم و از ایشان عذرخواهی کردم و گفتم جنس من سیاسی نیست و نمی‌توانم از این فضا خبر تهیه کنم. ایشان هم پذیرفت. همزمان چون اهل قلم بودم مدتی هم به سرویس گزارش رفتم و گزارش تهیه کردم. صفحه نیم تایی بود که گاهی گزارش‌های اجتماعی و گاهی فرهنگی تهیه می‌کردند. آرام آرام مسئول صفحه سینما و تئاتر روزنامه شدم. برخی نویسنده‌ها و خبرنگارانی که در عرصه نقد فیلم و تئاتر کاربلد بودند و از قبل آنها را می‌شناختم دعوت به همکاری کردم. صفحه خوبی شده بود. داخل پرانتز بگویم که در حوزه هنری که بودم چند گروه فعال بودند. در گروه سینمایی افرادی مثل آقایان محسن مخملباف، محمد کاسبی، محمدرضا هنرمند، محمدرضا تخت کشیان، سید ضیا هاشمی و فرج الله سلحشور؛ در قسمت تئاتر آقایان سعید کشن فلاح، تاجبخش فناییان، در بخش موسیقی‌آقای حسام‌الدین سراج و در شعر و ادبیات هم اشخاصی همچون قیصر امین پور یا رضا رهگذر بودند. گروهی هم بودند که فیلم ۱۶ میلیمتری می‌ساختند مثل آقای جواد شمقدری، جمال شورجه، علیرضا سجادپور و خیلی از بچه‌هایی که الان سینما هستند، آنها آن موقع کار ۱۶ میلیمتری می‌کردند. فیلم‌های مستند از جبهه تهیه می‌کردند. جمعی بسیار صمیمی بودیم. من با این ارتباطات، این گفت و گوها را برای روزنامه رسالت می‌گرفتم. وی در قسمت دوم این مصاحبه به چالش‌های کار در روزنامه رسالت اشاره می‌کند: عضو هیات موسسان کانون منتقدان تئاتر و کانون منتقدان سینما صفحات سینمایی هنوز در روزنامه‌ها باب نبود. در کیهان آقای فریدون صدیقی و محمد آقازاده، در جمهوری اسلامی علی‌اصغر فهیمی فر، در روزنامه سلام آقای مهرداد فرید بودند و روزنامه اطلاعات هم صفحه سینمایی گسترده‌ای نداشت. از نظر فکری صفحه سینمایی ما به نظام جمهوری اسلامی نزدیک‌‍تر بود چون کیهان یک نگرش روشنفکرانه داشت و مواضع حزب اللهی‌اش خیلی مشخص نبود. روزنامه سلام هم که از نسل انقلاب بودند خیلی مقابل بچه حزب‌اللهی‌هایی چون شمقدری و سلحشور گارد داشتند. ولی ما به شدت مدافع این‌ها بودیم. من در صفحه‌ام از برخی نویسنده‌های جوان مانند امید نجوان، مسعود بخشی، کامل نوروزی، مهرداد رایانی و نصرالله قادری استفاده می‌کردم. برای خودمان قدرتی بودیم. فقط چهار روزنامه صفحه سینمایی داشت و رسانه‌ها این قدر گسترده نبودند. البته مجلات سینمایی مثل گزارش فیلم و فیلم و یا اطلاعات هفتگی و جوانان و زن روز هم بودند. علاوه بر صفحات سینمایی و ادبی، ستونی سینمایی در صفحه آخر داشتم که هر روز منتشر می‌شد. متناسب با مسائل روز سینما و تئاتر و تلویزیون حرف می‌زدم و تحلیل می‌نوشتم. به طور هفتگی فیلم‌های روی پرده را نقد می‌کردیم. مسائل روز سینما و تئاتر و تلویزیون را دنبال می‌کردیم و درباره آنها ابتدا بین خودمان تحلیل می‌کردیم سپس مطلب می‌نوشتیم. ناگفته نماند که به تدریج تشکیلات روزنامه رسالت تغییر کرد و بخش هنر و ادب از فرهنگی جدا شد. آقای محمود فرشیدی بخش فرهنگی را داشت. آقای اکبر نبوی دبیر ادب و هنر شد. ولی من همچنان مسئول صفحه سینمایی ماندم. بعد از مدتی قائم مقام دبیر ادب و هنر و سپس دبیر ادب و هنر روزنامه رسالت شدم که تا سال ۸۰ ادامه داشت. بعد مدتی صفحات گسترده شده بود و صفحات شعر و ادب و داستان و کودک و نوجوان و سینما و تئاتر برای خود مستقل بودند. یادم است هفته‌ای دو صفحه سینما و تئاتر داشتیم. قضیه خواننده زن کار در حوزه سیاسی رسالت متفاوت بود. تنش‌های شدید خاص خود را داشتند. من از نظر ایدئولوژی و عقیده در نگاه کلان، سران رسالت را قبول داشتم و از آنها تبعیت می‌کردم. چون احساس می‌کردم آنها مجموعه‌ای هستند که چارچوب انقلاب و اسلام را قبول اما در عین حال با هم اختلافات سیاسی دارند، با آنها همراه بودم. برای من امثال آقایان حبیب الله عسگراولادی، علی اکبر پرورش، احمد توکلی و مرتضی نبوی الگوهای پاک و نجیبی بودند که به عنوان یک جوان، شیفته مرام و منش آنها بودم و از آنان پیروی می‌کردم. در حوزه ادب و هنر تنش خیلی کمی داشتیم. مدیران مجموعه ما را خیلی قبول داشتند. خیلی به عرصه ما ورود نمی‌کردند و ما را آزاد گذاشته بودند تا آن طور که فکر کنیم درست است عمل کنیم. گاهی هم که مواردی پیش می‌آمد با ما بحث و گفت و گو می‌کردند. فقط یادم است مطلبی درباره خروج یک خواننده زن از ایران نوشتم و در رسالت چاپ کردم. این سوال را مطرح کردم که قضیه چیست و چرا او که سال‌ها در ایران بوده اما شبانه اجازه خروج پیدا کرده،رفته و در خارج از کشور کنسرت برگزار کرده است؟ چه دست‌هایی پشت پرده بوده است؟ بعد چاپ به من تذکر دادند که نباید این مطلب را می‌نوشتی و اصلا نبایستی به این موضوع ورود پیدا می‌کردی. بعد هم آمدند و در صفحه ۲ به خاطر این یادداشت از خواننده‌ها عذرخواهی کرد

BitaFilm

4/16/20251 دقیقه خواندن

My post content